غربت در شهر مادری؛ خاطرات یک دانش آموز چهاربرجی از مصائب اولین روز مدرسه
اولین روز مدرسهام هیجانی عجیب سراسر وجودم را گرفته بود. لحظه شماری میکردم که وارد مدرسه و کلاس درسمان بشوم. خیلی خوشحال بودم که دیگر من هم بزرگ شدهام و میتوانم به مدرسه بروم. من به همراه تمامی بچه های کلاس اول در نیمکتهای چوبی خود نشسته بودم و منتظر بودم تا معلم از راه برسد. نصف افکار من در خانه و پیش مادرم جا مانده بود، این اولین روزی بود که از خانوادهام جدا شده بودم و این مسئله باعث شده بود کمی استرس داشته باشم. ولی ارتباط با دوستان جدید و بازی با آنها همه چیز را از یادم میبرد.
چند لحظه گذشت یک جوان قد بلند با قیافهای عبوس وارد کلاس شد. یکی از بچهها که ظاهرا برای بار دوم بود که در کلاس اول حضور داشت سراسیمه فریاد زد: برپا! اولین بار بود که این کلمه را میشنیدم. با خودم میگفتم منظور دوستم چیست؟ معلم لب به سخن گشود و توضیح داد که با شنیدن این جمله باید بلند شویم. با خودم فکر میکردم خوب برای پا شدن چرا از این کلمه عجیب استفاده می کنند؟ ” آیاغا دورون ” که از برپا راحت تر است!؟ ولی با خودم گفتم شاید این یک رمز باشد که مخصوص مدرسه است! سپس معلم خودش را معرفی کرد اسمش آقای طلایی بود. آقای طلایی یک تابلوی بزرگ نیز همراه خودش آورده بود که عکسهای بسیار قشنگی داشت و به آن “لوحه” میگفت. آقای طلایی لوحه را از تخت سیاه آویزان کرد و شروع کرد به نام بردن عکسهای روی آن: گوش – موش – کاج – هویج – گربه…
من و همه بچهها مات و مبهوت مانده بودیم که معلممان چه میگوید! آقای طلایی رو به تمام بچهها کرد و گفت شما نیز باید همراه من این کلمات را تکرار کنید و نام آنها را یاد بگیرید. با خودم میگفتم من که نام آنها را میدانم پس چرا آنها را با این نامهای نا آشنا تلفظ میکنند؟
ترس و استرسی عجیب تمام وجودم را گرفته بود. انگار از خانه و روستایمان و مردمانش فرسنگها فاصله داشتم. حس میکردم وارد دنیای دیگری شدهام. دنیایی مملو از ناشناختهها و سرشار از احساس غربت و بیگانگی. فکر میکردم که شاید من کودن و بی عقل هستم که نمیتوانم توضیح دهم که گربه بالای درخت می رود! ولی من کودن نبودم و کاملا درک میکردم که سگ گربه را دنبال میکند. ولی چه فایده آنها را نمیتوانستم بر زبان بیاورم. با خودم میگفتم اینجا دیگر جای من نیست و از فردا من به مدرسه نخواهم آمد. تمام احساسات و افکار زیبای کودکیام لحظه لحظه سرکوب میشدند و ترسی شدید برای صحبت کردن و ابراز وجود در من شکل میگرفت، چون من به آنجا تعلق نداشتم.
آری من به هیچ جای کلاس احساس تعلق نمیکردم. احساس بیارزشی میکردم و از خودم و هویتی که 6 سال بیخبر با آن زندگی میکردم بدم میآمد. تنها چیزی که برایم آشنا بود و هویتم را دچار تزلزل نمینمود، غذایی بود که مادرم در کیفم گذاشته بود! بله این غذا بوی خانه و هویت آشنایی که به آن تعلق داشتم را میداد. هرچه بیشتر زمان میگذشت کلاس درس به مانند اتاقی سرد و تاریک با تصویری خشک و بیروح در ناخودآگاهم ثبت میگردید و من از پنجره کلاس روستایمان را میدیدم که چقدر از آنجا دورم.
در این بین سه چهار مرتبه تصاویر لوحه ها را دسته جمعی با کمک آقای طلایی بازگو کردیم ولی معلممان گفت که باید یکی یکی جلوی تخته سیاه حاضر شوید و نام مربوط به هر شکل را بگویید. بار دیگر نگرانی و استرسی عجیب سراسر وجودم را گرفت. سکوتی سرد تمام کلاس را فرا گرفته بود انگار همان بچههای خوشحال و شاد نبودیم که برای آمدن به مدرسه لحظه شماری میکردیم. نگران و مضطرب منتظر بودیم که معلم اسم کدام یک از ما را صدا خواهد کرد. انگار برای مردن آماده میشدیم. یک دفعه سکوت آقای طلایی شکست و یکی از بچه ها را صدا زد: “ابراهیم آشفته”!
ابراهیم با ترس و نگرانی پای تخته سیاه رفت و با صدایی لرزان شروع به نام بردن عکسها نمود: داس – خروس – نخ – چرخ … تا رسید به آخرین عکس که شلوار بود ولی ابراهیم شلوار را به صورت تورکی تلفظ کرد: “شالوای”! معلم لبخند تلخی از روی تمسخر زد که باعث شد ما هم ابراهیم را مسخره کنیم و به تلفظ همیشگی او بخندیم! سپس ابراهیم کتک مفصلی هم از آقای طلایی خورد تا یاد بگیرد دیگر به شلوار شالوای نگوید!
بعد از آن هرگاه کلمهای به زبان تورکی در کلاس به کار برده میشد، ناخودآگاه مسخره میکردیم و میزدیم زیر خنده. ولی نمیدانستیم چه اتفاقی برای شخصیت، غرور، و فرهنگمان دارد میافتد. یک بار من به مغازه پوشاک موسی شاهدی رفته بودم که اتفاقا آقای طلایی هم آمد تا برای خودش یک شلوار بخرد. او از صاحب مغازه درخواست کرد که: منه بیر یاخجی شالوای وئر! من با تعجب مانده بودم و میدیدم او نیز همانند ابراهیم و همانند همه ما به شالوای شلوار نمیگوید! فهمیدم که ابراهیم بیچاره بیگناه بوده. ولی این مسئله را هرگز نفهمیدم که آن روز ابراهیم چرا برای گفتن شالوای کتک خورد!؟
**توضیح از اوجاق:
شخص نویسنده این متن توانسته بر سختیهای تبعیض زبانی و تحصیل به زبان غیرمادری فائق آید و تحصیلات عالی را با بهترین کیفیت به اتمام برساند. لاکن کم نبودهاند کسانی که از حمایت لازم جهت غلبه بر این سختیها برخوردار نبودهاند و مجبور به ترک تحصیل شدهاند. ایراهیم، شخص اشاره شده در متن یکی از آنهاست.
طبق مشاهدات مستند از تعداد کسانی که در دههی هفتاد در دروهی ابتدایی تحصیل میکردند، کمتر از یک سوم آنها موفق به اتمام دورهی دیپلم شدهاند. شاید تمام این تراژدی لزوما مربوط به ممنوعیت تحصیل به زبان ترکی در ایران نباشد و پارامترهای زیاد دیگری هم دخیل باشند ولی آنچه که مسلم است آموزش اجباری تک زبانه بخش بسیار مهم این مسئله را شکل میدهد.
درست است در دوران اخیر تغییرات اجتماعی و فرهنگی تا حدود زیادی سیستم آموزشی ایران را تحت تاثیر قرار داه است ولی کماکان کودکان تُرک (و سایر کودکان غیر فارس) به انحای مختلف در معرض اشکال مختلف تبعیض زبانی قرار میگیرند و از فرصتهای برابر برای پیشرفت در تحصیل و زندگی محرومند.
این متن خیلی سیاهنمایی دارد وبنظر می رسد حاصل توهمات نویسنده می باشد که از هرفرصتی برای تحمیل عقاید خود استفاده کرده.به نظر می رسد مدیران این سایت دنبال اهداف سیاسی خود هستند نه مطرح کردن چهاربرج اینها که در طول چند سال در فضای حقیقی مورد اقبال مردم قرارنگرفتند ومنزوی شده اند گردهم آمده ودرفضای مجازی تحت پوشش نام های فریبنده و مدنی مانند زبان مادری وغیره سعی در امنیتی کردن فضای چهاربرج وخدشه دار کردند پرونده های جوانان شهر هستند.آنها که تادیروز با ارسال این اطلاعات از فرهنگ ورسوم شهرمان به سایتهای بیگانه مانند گوناز تی وی وغیره چوب حراج بر فرهنگ شهرمان زده بودند امروز کاسه داغ تر از آش شده واحساس تکلیف می کنند.مطمئنا همین افراد بودند که با حساس کردن مسئولان جلوی رسیدگی به مشکلات دریاچه راگرفتند وامروز می خواهند با امنیتی کردن فضا نگذارند زبان مادری ما در مدارس تدریس شوند اینها با تندروی های خود دوست دارند سر هر مسئله ای جوسازی کنند..ولی ما جوانان شهرچهاربرج می گوئیم که هنوز خون تورکان صفوی شیعه در رگ های ما جریان دارد و با عثمانی ها و مزدوران داخلی آنها که خود را فروخته اند هم نژاد نیستیم.بیز صفوی تورکیوک!!!
دوست گرامی این نوشته فقط احساسات یک شخص درباره روز اول مدرسه است. احساساتی که ریشه در یک نابرابری ملموس و واقعی دارد. شما میتوانید با منطقی اصولی این نوشته را نقد کنید، ولی اجازه هوچی گری ندارید. قضاوتهای یک طرفه و عجیب غریبی که در مورد مسائل مختلف ارائه دادهاید، نشان دهنده ضعف شماست. تحمل ناپذیری، سیاست زدگی و تندخویی در نوشتهی شما زیاد است. چیزی که با روح جاری در وبسایت اوجاق سازگاری ندارد.
عینک بدبینی را بردارید و قدری سعهی صدر بیشتری داشته باشید. در زمان حال زندگی کنید. صفوی و عثمانی منقرض شدهاند و به حول و قوهی الهی و به رغم تخریبات افراطیها، شیعه و سنی برادر هم هستند و انشاالله بر اختلاف افکنیها نیز فائق خواهند آمد.
اولا این برادر صفوی اگر کمی در مورد صفویان مطالعه داشت می دانست که زبان رسمی ایران در عهد صفوی تورکی آذربایجانی بود.دوما نوشته های این دوستمان کاملا سیاسی و امنیتی است و در تلاش است خاطره و دیدگاه ساده شخص مورد نظر از روز اول مدرسه را امنیتی جلوه دهد. سوما ما همه جوامع و اقلیتهای دینی در ایران اعم از شیعه و سنی باهم برادریم و این نوع تفکرات دوست صفوی ما بیشتر از جانب اسرائیل و آمریکا جریان پیدا می کند تا باعث اختلاف بین ما شود.
سلام به تمام دوستان و همشهریان
متن کاملا زیبا بود و عین واقعیت
جالبه خیلی های هم وروردی خود من در اول ابتدایی به ترتیب در دوران ایتدایی بعد راهنمایی و در نهایت در دبیرستان از تحصیل انصراف دادهاند . و در نهایت کمتر از 10 نفر از هم دوره های من در دانشگاههای کشورمان در حال تحصیل و فارغ التحصیل شده اند . حدود 3 نفر هم (از همین 10 نفر)به تحصیلات حوزوی پرداختند . واقعا این وضعیت تاسف بار است که از ورودی 40 ،50 نفر در ابتدایی حدود 10 نفر به تحصیلات عالی ادامه میدهند . دوستان هم راجع به این اتفاق ناگوار مطالب خوبی ارائه دادند . نمی دانم چه چیز این مشکلی دارد .
*************************
با این حرفهای تاسف باری که جناب (صفوی تورکو) بیان داشتند آدم
یاد حدیث معروف امام حسین (ع) میافتد که میفرماید :
“” اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید “”
برداشت : اگر برای زبان مادری خود تلاش نمی کنید چوب لای چرخ زحمت کشان این راه نکنید
ما و تمام زحمت کشان وبسایت اوجاق از همان نسل شهیدان باکری ها هستیم که برای حفظ خاک میهنمان جان خود را فدا کردهاند
هرگونه توهین به نویسندگان وبسایت اوجاق از طرف دشمنان وطن و نظام میباشد .
اون کسی که به نام تورک صفوی اومده حتما منفعتی از این تشکیلات میبره که ازش اینقدر دفاع میکنه البته من حدس میزنم که کیه و میخوام بهت بگم که چرا اینقدر خودتو با این عقایدت همه جا و ب خصوص تو شبکه های اجتماعی خراب میکنی در ضمن تو ی عقیده داری بر ”کل”تعمیم نده آره ما جوونای چهاربرج بیداریم و درکمون ازچهاربرج بیداریم ولی نه به اون شکلی که تو میگی اگه یه نگاهی به اطرافت بندازی میبینی که آینده از آن چه کسی خواهد بود. در مورد زبان مادری بگم که من که خودم محصل هستم در مواقع مطالعه که مطالب کمی پیچیده و کمپلکس هستن باید مطالب رو به ترکی بر گردونم تا بتونم اونا رو بهتر درک کنم و فکر میکنم که اگه تحصیل به زبان مادری باشه تاثیر زیادی بر روی سطح علم و سواد مردمان ترک خواهد گذاشت.
اون کسی که به نام تورک صفوی اومده حتما منفعتی از این تشکیلات میبره که ازش اینقدر دفاع میکنه البته من حدس میزنم که کیه و میخوام بهت بگم که چرا اینقدر خودتو با این عقایدت همه جا و ب خصوص تو شبکه های اجتماعی خراب میکنی در ضمن تو ی عقیده داری بر ”کل”تعمیم نده آره ما جوونای چهاربرج بیداریم و درکمون ازچهاربرج بیداریم ولی نه به اون شکلی که تو میگی اگه یه نگاهی به اطرافت بندازی میبینی که آینده از آن چه کسی خواهد بود. در مورد زبان مادری بگم که من که خودم محصل هستم در مواقع مطالعه که مطالب کمی پیچیده و کمپلکس هستن باید مطالب رو به ترکی بر گردونم تا بتونم اونا رو بهتر درک کنم و فکر میکنم که اگه تحصیل به زبان مادری باشه تاثیر زیادی بر روی سطح علم و سواد مردمان ترک خواهد گذاشت.
شرمنده از بابت تاخیر در انتشار نظر شما.
این یک سرنوشت واقعی است سرنوشت های تلخ تر از این خرافات حاکم در روستا ها بوده که از تحصیل دختران یا همان مادران ما به نام دین جلوگیری کردند .
دین عین درختی است که خرافات مانند مار دور آن پیچیده است سر این مار را طوری باید زد که به این درخت صدمه
نرسد.
تولستوی
لعن بر پهلوی